وادی غفران و عشق

ساخت وبلاگ
لحظات عمر در گذر هستندو دقیقه ها با سرعت تند باد در حرکت...سال ها از پی هم می آیند تقویم جدیدی از زندگی برایمان می گشایندتا برایمان بگویند:زندگی بی عشق حاصلش جز تنهایی نیستزندگی بی عشق جز افسوس روزهای رفته نیستزندگی بی عشق یعنی سرابو سراب یعنی توهّم زندگی کردن...اگر عشق نباشدآهنگ نفس های رفته و مانده ات یکی است...و این سان است که من تو را دوستت دارمآری این کلام من است که دوستت دارم و می خواهمت... تو را برای تنهایی هایم می خواهمتو را برای خودم که نهبلکه برای ماندن می خواهمتا برایت از عشق بسرایمبرایت از نور خورشید بگویمتو را برای قدم زدن در زیر باراننیایش در معابد جهانو عشق بازی های کنار دریاو زمزمه های دلم می خواهم...ای آنکه وجود نازک اندامتچون آب زلال رودخانه هامسیر عشق را زیبا می کندتو را برای فشردن دست هایتدر جاده عشق می خواهم...ای رنگین کمان زندگی امدر ظهر دل انگیز بهاری...و ای آنکه آبشار محبتت در وجودم ریزانای آنکه شعله نگاهت در جام وجودم لبریزتو را در تمام لحظه ها فریاد می زنمو صدایت می کنمای آنکه مرا معنا بخشیدیو ای آنکه با نگاهت مفهوم عشق را برایم سرودیبیا و غزل های عشق رابا چشمان شهلایتبر من بنوشانو از عشق بگو و از عشق بشنوکه تو مرا عزیزترینیو تو مرا جان جهانیای جانِ جانِ جانِ منو ای یادگار خاطرات کودکی امو ای جای مانده از دوران خوشی هاای موعود الهی منو ای ودیعه تابناک من در این روزگار تاریکبیا ...بیا و با آمدنت آن روزهای خوش را برایم بیاورو از عشق سرشارم کن... بناب/ 19 آبان 1400موضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 147 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 13:05

هر بار که زمان دیدار می آیدلرزه بر اندام می افتددل و دست از من دور شدهو قلب غریب دنبال تو می گردد؛روزهای با تو بودن هایم راکه با خود مرور می کنمچیزی جز رد پاهای تو نمی یابدچه رخداد عظیمی بود دیدارتبا من چه کرد آن شعله نگاهت...که گرمای نفس هایت را در کلامم جاری ساختو تپش های قلبم، راز زبانم را هویدا ساخت...روزها و شبانگاهان که خود را می یابم... با خود که خلوت می کنمکافه های شهر را در ذهن خود می گردمدر آن سکوت دل انگیز دلیاد تو در دیدگانم جلوه گر می شودنمی دانم تو بی من چگونه ای اما من...هر بار که دلتنگ تو می شومآن دیدار اول را به یاد می آورمآریآن نگاه معصوم اولین دیدارتمرا به گذشته های کودکانه ام برد اما نه...چگونه بر زبان رانم که تو راکه تو را تا آن روز نمیشناختممگر من سالها با خیالت زندگی نکرده بودمبا خیالم، با تو تا کجاها که سفر نکرده بودمآری باز می گویم...آن دیدار، اولین دیدار ما نبودمن سال ها تو را در قاب تنهایی هایمدر خلوت شبانه امدر نجواهای عاشقانه امدر ترنم دل انگیز روزهای بهاریبه شعر کشیده بودماز تو گفته بودمسروده بودممست عشق بودم قبل دیدارتو با خیالت چه سفرها که نکرده بودمبگذریم... اکنون چه مجال شکوه از فراقدم وصل است اینکبیا و در آغوش محبتت مرا به منتهای دلداری هایت ببرعطر نفس هایتچون گلاب قمصربر روحم جاری شدهو مرا از خود بیخود کردهو درمان آن جز حس گرمای محبتت نیستو اینک... روزها و شب هاسپری شدند تا ما را به هم رسانند...و ما در تلاقی ایام... از هم به خودمان رسیدیمو دست در دست هم دادیمبرای آینده ای نیکو و درخشانبه امید روزهای طربناک ای عزیزترین حادثه زندگی امو ای ناب ترین جریان حیاتمتو را زیر چتر عشق و در نم نم باران از خدا خواسته بودماز آن روست که نفس هایت بوی باران وادی غفران و عشق...
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 147 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 13:05

شهرزاد قصه های تنهایی امنغمه خوان داستان شبانه امبرایم هزار و یک شب از آمدنت بگوغزل های وصالت را با آواز بخوانبا آب و تاب، آمدنت را بر زبان جاری سازاشعار ناب آمدنت را عاشقانه ردیف کناما هرگز نیا...آمدنت مرا زهری­ست مهلکاگر تو بیایی من منتظر چه کسی باشمعشقِ انتظار است که مرا زنده نگه داشتهو نورِ امید را هماره روشن می دارد...ای عزیزترین دردانه ام وصال تو را روح باید دریابدوآن رخ نمی دهد مگر در حیات جاوید مگر این جسم تاب دیدار جمالت را دارد...ای پاک ترین عشق من...تو را من تا عمر دارم باید به نظاره بنشینم تا آن زمان که چشمانم سویی داردباید در راه منتظر بماندتا تو بیایی...اما آنگاه که دیدی قرارم، در این وانفسای روزگار بیقرار گشتهو امان از من بریدهرخی از چهره بنمایان و با دیده جان از پستویی خودت را به من نشان بده   و باز مرا در خمار وصلت زنده بگردانآنگاه که هویدا گردیضربان قلبم به صدا در می آید... هر گاه دیدی که از این وانفسای روزگار بریده امجمال نازت را بر جان بی قرارم بنوشانتا باز تورا منتظر باشماما این تمنای من است...این تمنای من است که دگربار هیچ گاه نیااگر بیایی و وصلت را بر من بنوشانیچشم به راه چه کسی باشمهمه عمر آرزویم به دنبال تو بودن هاست تا ابدابد من آروزی وصل توست نه وصالت...وجودت چه پارادوکسی کرده زندگانی مراای تمام دنیای منکه بودنت را همه عمر از خدا خواهم وصلت، یعنی مرگ این قوی عاشق... ای شهرزاد زندگانی امداستان رسیدنت برای منسمفونی دریای متلاطمی استدر اقیانوس عشق بیکرانمان...تبریز/ 12 فروردین 1401دانلود قطعه با صدای ساقی سبو شکستهموضوعات مرتبط: دلنوشته های شخصی وادی غفران و عشق...
ما را در سایت وادی غفران و عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadsadigi بازدید : 165 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 13:05